loading...

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

بازدید : 3
يکشنبه 20 بهمن 1403 زمان : 21:56
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

کیمیا

کیمیا

مردی که به صعود از کوه یخیدعوت شده بود، به‌ خاطر عوارض این صعود در دامنه‌ی همان کوه جان باخت و همان‌جا دفن شد. قلب کوه یخیمملو از محبت به کوه‌نوردی بود که جانش را در راه فتح قله‌ی او از دست داده بود. این محبت، خون را در رگ‌های مرد به جریان انداخت و باعث شد بدن او در قبر نپوسد.

پس از گذشت چند سال، روح مرد آرام‌آرام به بدنش بازگشت و او توانست به سختی از گور برخیزد. هنوز لذت زندگی جدید و گشت‌وگذار در دامنه‌ی قله‌ای که فتح کامل آن را تجربه نکرده بود، نچشیده بود که دوباره آثار مرگ در او پدیدار شد و بار دیگر جان سپرد. این بار نیز در همان قبری که پیش‌تر در دامنه‌ی کوه یخیداشت، به خاک سپرده شد.

اما به‌نظر می‌رسید که سرما راه خود را به قلب کوه یخیباز کرده بود. دیگر محبت کوه یخیمانند گذشته نبود؛ هر چه زمان می‌گذشت، آثار حیات در مرد بیشتر می‌شد ولی محبت کوه کم‌تر و کم‌تر می‌شد، تا جایی که کوه یخی حتی فراموش کرد که هر دو مرگ مرد به‌ خاطر تأثیر مستقیم صعود از خودش رقم خورده بود. سرما کار خودش را کرد و قلب کوه یخی را منجمد ساخت. این‌بار که روح دوباره به بدن مرد بازگشت، کوه یخی قبر و حتی هر اثری از قبر او را از دامنه‌اش محو کرد و حتی به مردی که صادقانه قصد تشکر داشت، اجازه نداد برای سال‌هایی که در دامنه‌اش دفن شده بود، از او قدردانی کند.

مرد که دیگر چاره‌ای نداشت، دو گل زیبایی که در دامنه‌ی کوه یخیو در کنار قبرش روییده بودند و او در تمام این سال‌ها با آن‌ها مانوس بود، به رسم امانت به کوه یخیسپرد و از دامنه‌ی کوه پایین آمد. اکنون مرد نمی‌داند مرگ سوم را کی و چگونه خواهد چشید و این‌بار در کجا دفن خواهد شد. *

* این متن توسط هوش مصنوعی بازنویسی شده است برای امتحان :)

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 2

آمار سایت
  • کل مطالب : 25
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 3
  • بازدید کننده امروز : 4
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 6
  • بازدید ماه : 604
  • بازدید سال : 1382
  • بازدید کلی : 79570
  • کدهای اختصاصی